نامه ای به خودم- یک

ساخت وبلاگ

عجب چیز عجیب و غریبیست این زندگی. این همه دوندگی می کنیم برای داشتن یک زندگی بهتر. برای به دست آوردن چیزهای بیشتر. احترام بیشتر، ثروت بیشتر، جایگاه بالاتر، محبوبیت بیشتر و آسایش بیشتر. اما چه می شود ما را؟ روز به روز از چشم افتاده تر می شویم و محبوبیت که هیچ، منفورتر می شویم. احترام هایی که به ما می گذارند و ما به دیگران می گذاریم همه شده اند اجباری و از سر نیاز. اگر به کسی محتاج نباشیم، گاهی حاضر نیستیم جواب سلامش را هم بدهیم. اما امان از روزی که احتیاجی مادی یا معنوی به کسی پیدا کنیم. آن وقت احترام را با بندگی و تعظیم و تملق در حد کمال به جای می آوریم و در نهایت آسایشی که دیگر رنگش را هم نمی بینیم. در دنیای مجازی، هر کداممان صفحه ای داریم پر از جملات حکیمانه و اندرزهای بزرگ. نشانه هایی داریم سرشار از نوع دوستی و مهربانی. گویی صاحب این صفحه انسانیست بس والا و صاحب کمالات. کوه ادب و فرهیختگی. دشمن بی عدالتی و نژادپرستی و دروغگویی و عاشق صداقت و حقیقت جویی. اما از این صفحه که بیرون می آیی و کمی در دنیای واقعی با ایشان معاشرت می کنی، وی را انسانی حقیر می یابی که هرزگی چشمانش سرتاسر خیابان را به گند می کشد. رانندگیش توحش کامل است و دهانش معدن کلمات جدید و به روز شده از فحاشی و یاوه گویی. کسی که تمام صفحات حمایت از حقوق زنان را در فیس بوکش لایک کرده است ولی در صف عابر بانک چنان از زنانی که قصد مراجعه به عابربانک را دارند، سبقت می گیرد که گویی آن زن قرار بوده است عابر بانک را کامل ببلعد. به هنگام رانندگی چنان به رانندگان زنی که کمی آرامتر می رانند از سر تحقیر نگاه می کند که گویی خودش مخترع ماشین است و قهرمان فرمول یک. کسی که در دنیای مجازی در مبارزه با نژادپرستی چون ماندلا می یابیش، چنته ای پر دارد از جوک های قومیتی و موهن. آه و افسوس از ما آدم های متناقض قرن 21. ما آدمهایی که فرشته خو هستیم در دنیای مجازی و دیو سیرت در دنیای حقیقی. آخر به کدام سمت گام بر می داریم؟ زندگی مگر چیست؟ لذت مگر چیست؟ چرا مزه زندگی یادمان رفته؟ چرا عاشقی را فراموش کرده ایم؟ مگر خوب بودن چقدر سخت است؟ آیا زندگی چیزی جز این است که پشت چراغ قرمز بسته دستمالی از یک کودک بخریم بی آن که به کیفیت بدش بیندیشیم و قیمتش که شاید کمی زیاده تر از معمول است؟ مگر لذت چیزی جز اینست که در صف بانک یا نانوایی جایت را بدهی به کسی؟ مگر خوب بودن جز اینست که وقتی کسی را سوار ماشین گرانقیمتی می بینی، حداقل حسادتش را نکنی؟ مگر انسانیت غیر از این است که هر کسی به تو زنگ می زند به جای گفتن واژگانی چون "کار دارم، حرفت را زود بگو"، با حوصله و لبخند پاسخش را بدهی. مگر عاشقی جز اینست که دوست بداری بی چشمداشت؟ می شود جوری بود که وقتی مردی، همه بگویند چقدر مظلوم بود. و خدا در آن دنیا بزرگترین حامی کسانیست که مظلوم بوده اند. مظلوم نه در برابر متجاوزان که مظلوم در برابر خانواده اش، دوستان و نزدیکانش. می شود "زبان" را کمتر به حرکت در آورد تا کمتر دلی برنجد. می شود سکوت کرد که هیچ دلی نرنجد. می شود در خود ریخت غم ها را تا به حق خواهی نیز دل عزیزی نرنجد.

یادمان نرود تا مرگ راهی نیست. یکی از همین روز و شب ها، خیلی زود... خیلی زود خواهیم رفت. به جایی که معیار قضاوت، صفحه فیسبوک و دنیای مجازیمان نیست بلکه تعداد لبخندهاییست که آفریده ایم و تعداد دل هاییست که شکسته ایم... و دیگر هیچ!


پائیز......
ما را در سایت پائیز... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0javadrezaee8 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:55