تلاش مذبوحانه

ساخت وبلاگ

این روزها به کندی می گذرند. می گویند وقتی ثانیه ها کند به حرکت در می آیند، به خاطر آن است که حالتان خوب نیست. خدا می گوید هر جا بدی به شما رسید، مسببش خود شمایید. کمی به گذشته باز می گردم. به ترس هایی که داشتم می اندیشم. به ترس هایی که چون زنگ هشدار هر لحظه در وجودم به صدا در می آمد و من گوشم را به رویش بسته بودم. یعنی گوشم را بستند. خوابم کردند. خامم کردند. فریاد زدم که این صدا از چیست و پاسخ شنیدم که هیس! این ها صداهایی بیهوده است. همه چیز امن و امان است. دل قوی دار که هیچ خطری در راه نیست. واقعاً "امید" چیز خطرناکیست. امید انسان را گاهی به ورطه نابودی می کشاند و چون قاتلی خاموش در نیمه های شب، به بستر خواب آلوده مان حمله می کند و بی صدا خفه مان می سازد. درست در همان لحظه که امید دستان پرتوانش را بر گلوی قربانی می فشارد، درست در همان لحظه که چشمانمان با رگه های خونی که درآن دویده و گویی دارد از حدقه بیرون می پرد و درست در همان لحظه که با نیشخند مرگمان را به انتظار نشسته است، یادت می آید به ترس ها، به هشدارها، به فریادها و افسوس می خوری که چرا به اخطارهای زندگی گوش ندادم تا اینگونه قربانی شوم. قربانی آنی که بی عیب ترین و خوب ترین مخلوق خدا می دانستیش...

روح پدربزرگم شاد! روزی گوسفندی را سر می برید، گوسفند زبان بسته دست و پا می زد. از حرکت دست و پاهایش گرد و خاک به هوا بلند می شد و دل آدم برایش می سوخت. به من گفت پسرم! می دانی تلاش مذبوحانه چیست؟ گفتم این را زیاد شنیدم ولی نمی دانم چیست. گفت مثل تلاش این گوسفند ذبح شده است. تلاش و تقلایی که هیچ فایده ای ندارد. به این می گویند تلاش مذبوحانه! و اینک خودم را همان زبان بسته می یابم که مذبوحانه دست و پا زدم، فریاد خشم برآوردم و باز تقلا کردم. بر خاک افتادم و باز تقلا کردم و آخر خودم ماندم و پیکر بی جانم و قصابی که خونِ نشسته بر تیغه کاردش را با دستمالی می زداید و نگاه پیروزمندانه اش را بر پیکرم دوخته است. اینک منم و سری جدا از پیکر، با اشکی بر گوشه چشمم، با دلی شکسته از این که کسی که عمری مرا پروراند و تیمار کرد و دست نوازش بر سرم کشید، هم او جانم را از من ستاند. مرگ نزدیک است. سلام ای پایان......

پائیز......
ما را در سایت پائیز... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0javadrezaee8 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 24 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:28