یادت ای غنچه نشکفته بخیر

ساخت وبلاگ

یادت ای دوست بخیر

یادت ای غنچه نشکفته بخیر

روزگاری که از این باغچه ی خشکیده

سر برون آوردی

من نمی دانستم

که خزان در راه است

چه قَدَر زود گذشت

روزهایی که تماشاگه چشمم بودی

از همان لحظه که خورشید صدایت می کرد

تا همان لحظه که مهتاب لالایی می خواند

من کنارت بودم

شاخ و برگت همگی رقص کنان

و نسیم هر صبح

بوی گلبرگ تو را می آورد

تا که گلبرگ سپید تو شکفت

باغبانت آمد

با نگاهی ولع آلوده به دورت چرخید

و تو را هی بوئید...بوئید...بوئید

همچو جلاد تو را گردن زد

ساقه بی تابت به چه سان می لرزید

چون ذبیحی بی سر

باغبان چشم به رویت انداخت

و تو را باز ز شهوت بوئید...بوئید...بوئید

گر چه او می دانست

جای گل در کف دستانش نیست

او تو را با خود برد

من ندانم به کجا

من فقط می دانم که تو را پرپر کرد

شاید از برگ تو بستر آراست

تا که هر شب شود از بوی خوشِ عطرِ تو مست

و من اینجا هر روز

غم این باغچه ی یخ زده را می بینم

ساقه ی بی جانت

تن فرو برده به خاک

جای آن گلبن خوش رنگ سپید

سر برآورده دو صد هرزه علف

نه یکی زیبارو

نه یکی خوش نکهت

و همین هاست تماشاگه چشم من بیچاره کنون

یادت ای دوست بخیر

ای گُلِ خفته ی من

گر چه عطرت همه گشتست نصیب دگری

دست من گر چه ز تو کوتاهست

من به یادت مستم

و همین من را بس

شهریور 95- تهران

پائیز......
ما را در سایت پائیز... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0javadrezaee8 بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 6:05