پرنیان صبح

ساخت وبلاگ
صبح از راه رسید
و هراسان این شب
این شب تیره و بدکار گریخت
گر چه این کرسی تاریک پر از اختر بود
و هلالش در بر
گر چه مهتاب فرا ریخته بر دامن دشت
همگان می دانند
شب سراپرده خوف و خطر است
نور مهتابش نیز
رنگ اشباح به خود بگرفتست
و سلام ای خورشید
گر چه با گردش دوران سیاه، سال ها از بر تو دور شدم
دیگر ای مهر بتاب
بر لب سرد و تن شب زده ام
که زمان بس تنگست
من از این کوتهی روز دگر می ترسم
تو بتاب ای خورشید
که همین روز به ته می رسد این عمر گران
تا تو در پشت همین کوه بگردی پنهان
با من ای دل دگر از مغرب تاریک نگو
بگذارم تنها
پرنیانم بر تن
تا قدمگاه شب بعد قدم خواهم زد
و دگر این یکبار
چون که خورشید رود
جان من نیز به یغما برود
بی تو دیگر نتوانم بودن
بر تو ای صبح سلام
شهریور 95- ارسنجان




پائیز......
ما را در سایت پائیز... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0javadrezaee8 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 6:05